سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر وقت که بارون می زنه...(حسرت خیس)

جمعه 84/12/26 :: ساعت 8:38 صبح

ساحل تنهایی

توی ساحل روی شن ها قایقی به گل نشسته

یکی با چشم های گریون گوشه ای تنها نشسته

نگاه پر اضطرابش به افق به بی نهایت

ساکت اما توی قلبش داره یک دنیا شکایت

تو چشماش حلقه اشکه توی قلبش غم دنیا

منتظر به راه یاره تا بیاد امروز و فردا

باورش نمی شه عشق و همه دنیاش زیر آبه

تنها مونده توی ساحل زندگی براش عذابه

خاطرات لب دریا دیگه از یادش نمی ره

همه دنیاش زیر آب و خودشم به غم اسیره

دست بی رحم زمونه عشقش رو برده به دریا

حالا از خودش می پرسه میادش آیا و آیا

عاشقی که تنها باشه توی دنیا نمی مونه

دل عاشق رو شکستن شده کار این زمونه

خاطرات لب دریا دیگه از یادش نمی ره

همه دنیاش زیر آب و از غم دوری می میره

دیگه از یادش نمی ره  از غم دوری می میره

از غم دوری می میره ...

 


نوشته شده توسط: سید مرتضی حسینی


شنبه 84/12/20 :: ساعت 7:37 صبح

خیانت

دلواپس مهتابم/باز امشبم بی تابم/ازت خبر ندارم و/تا خود صبح بی خوابم

حس خوبی ندارم/چشمم همش به ساعته/می پرسم این چه حسیه؟/یکی میگه خیانته!

همش تصور میکنم/دست یکی تو دستته/دارم میمیرم ای خدا/فکر می کنم حقیقته

گوشیو بردار تا صدات/یه ذره آرومم کنه/این نفسای آخره/دلم داره جون می کنه

 

 


نوشته شده توسط: سید مرتضی حسینی


دوشنبه 84/12/15 :: ساعت 4:2 صبح

For You

 

 


نوشته شده توسط: سید مرتضی حسینی


جمعه 84/12/12 :: ساعت 5:0 صبح

همیشه عاشق تو

 

به نام آنکه:
آشنایی را در نگاه
دوستی را در محبت
و
جدای را در اشک آفرید

 

 

حالم بد نیست غم کم می خورم
کم که نه! هر روز کم کم می خورم

آب می خواهم، سرابم می دهند
 عشق می ورزم عذابم می دهند

خود نمی دانم کجا رفتم به خواب
 از چه بیدارم نکردی؟ آفتاب!!!!

خنجری بر قلب بیمارم زدند
بی گناهی بودم و دارم زدند

دشنه ای نامرد بر پشتم نشست
 از غم نامردمی پشتم شکست

سنگ را بستند و سگ آزاد شد
 یک شبه بیداد آمد داد شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام
تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام

عشق اگر اینست مرتد می شوم
 خوب اگر اینست من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است
کافرم! دیگر مسلمانی بس است

در میان خلق سر در گم شدم
 عاقبت آلوده ی مردم شدم

بعد از این بابی کسی خو می کنم
هر چه در دل داشتم رو می کنم

نیستم از مردم خنجر بدست
بت پرستم، بت پرستم، بت پرست

بت پرستم،بت پرستی کار ماست
 چشم مستی تحفه ی بازار ماست

درد می بارد چو لب تر می کنم
طالعم شوم است باور می کنم

من که با دریا تلاطم کرده ام
راه دریا را چرا گم کرده ام؟؟؟

قفل غم بر درب سلولم مزن!
من خودم خوشباورم گولم مزن!

من نمی گویم که خاموشم مکن
من نمی گویم فراموشم مکن

من نمی گویم که با من یار باش
من نمی گویم مرا غم خوار باش

من نمی گویم،دگر گفتن بس است
گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شیرین! شاد باش
 دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

آه! در شهر شما یاری نبود
 قصه هایم را خریداری نبود!!!

وای! رسم شهرتان بیداد بود
شهرتان از خون ما آباد بود

از درو دیوارتان خون می چکد
خون من،فرهاد،مجنون می چکد

خسته ام از قصه های شوم تان
 خسته از همدردی مسموم تان

اینهمه خنجر دل کس خون نشد
 این همه لیلی،کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فریادتان
 بیستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پیشه ام
بویی از فرهاد دارد تیشه ام

عشق از من دورو پایم لنگ بود
قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود
 تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس دست مرا وا کرد؟
نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!

هیچ کس از حال ما پرسید؟
نه! هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!

هیچ کس اشکی برای ما نریخت
 هر که با ما بود از ما می گریخت

چند روزی هست حالم دیدنیست
 حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل می زنم
 گاه بر حافظ تفاءل می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت
 یک غزل آمد که حالم را گرفت:

 


به جای دسته گلی که فردا در قبرم نثار می کنی
امروز با شاخه گلی کوچک یادم کن.
به جای سیله اشکی که فردا برمزارم میریزی
امروز با تبسمی شادم کن
به جای اون متن های تسلیت که فردا برام می نویسی
امروز با یک پیغام کوچک خوشحالم کن
من امروز به تو نیازم دارم

 


نوشته شده توسط: سید مرتضی حسینی


سه شنبه 84/12/9 :: ساعت 6:50 صبح

آخرین خیابان

در انتهای خیابانی که از آن گذشته ای بر می گردی و به آن می نگری تصویری که به زودی از ذهنت پاک خواهد شد.

تو نام خیابانی که از آن گذشته ای را نمیدانی و نمی پرسی  چنان غریبه هستی که بار دیگر از آن خیابان نخواهی گذشت.

جای جای خیابان را خوب بلدی اما تصویر کلی آن برایت نا شناس است.کوچه هایش خانه هایش و حتی مغازه هایش

 اما چه سود تو نام خیابان را هم نمی دانی.

حادثه با تو و در کمین توست.یک نوشیدنی میتواند یک حادثه جدید باشد.

میتواند کسی را بیادت آورد که برای آخرین بار دیدی یا چنان برایت عزیز بود که دیگر بر آن شدی تا دیگرش نبینی.

از خیابان گذشته ای اما از کافه چی نام خیابان را میپرسی با آنکه غریبهای هستی و میدانی دیگر از آن خیابان نخواهی گذشت.


نوشته شده توسط: سید مرتضی حسینی


چهارشنبه 84/11/26 :: ساعت 10:59 عصر

وبلاگ عشق

 

 


نوشته شده توسط: سید مرتضی حسینی


شنبه 84/11/1 :: ساعت 8:27 صبح

روز های بی خاطره

                    وب سایت رسمی

                                                                http://www.siavashghomayshi.com                

                   وبلاگ سیاوش قمیشی

                                                     http://www.ghomayshi.persianblog.com    

                   وبلاگ طرفداران سیاوش

                                                http://www.ghomayshi.blogfa.com 

 


نوشته شده توسط: سید مرتضی حسینی


شنبه 84/11/1 :: ساعت 7:43 صبح

اغوش

    موندنو سوختنو ساختن     

 همه یادگار عشقه

              انتقام از تو گرفتن     کارمن نیست          

کاره عشقه

http://www.shadmehr.ws

 

                                                                   

عشق کدوم غریبه یهو به جونت افتاد

چی شد که خیلی ساده عشمو بردی از یاد

قلبمو بی تفاوت لهه کردی زیر پاهات

گول نگاتو خوردم یا که فریبه حرفات

http://www.mchavoshi.parsiblog.com

http://www.mchavoshi.net


نوشته شده توسط: سید مرتضی حسینی


یکشنبه 84/10/25 :: ساعت 8:48 صبح

هنوزم عاشق ترینم.....

وقتی رفتی همه دنبا رو سرم

انگاری خراب شدو دلم شگست

سازمن زانوی غم بغل گرفت

رفت کز کرد گوشه اتاق نشست

هر وقت که بارون می زنه

تو رو کنارم مبینم

حس میکنم پیش منی

هنوزم عاشق ترینم

 


نوشته شده توسط: سید مرتضی حسینی


سه شنبه 84/10/20 :: ساعت 8:26 صبح

ترانه های موج

من و ساحل.به یکدیگر عشق می ورزیم

با آرزوها به هم پیوند خورده ایم و با باد از هم می گسایم

من از ورای آبی غروب امدهام تا جوشش نقره فا م خویش را با ساحل زرین او بیامیزم.

محبوب من یاری صبور و دوستی وفاداراست

در سکوت شب هنگامی که سایه ی خواب تمامی خلایق را در آغوش مگیرد من تماشا می کنم

گاه نجوا مکنم و گاه اواز می خوانم .

من پریشانم زیرا تماشای شب،مرا به تباهی کشانده است

  

اما من عاشقم و ماهیت عشق ،همیشه بیدار است

این زندگی من است و چون زندگی من است،پس باید زندگی کنم.

 

 

 


نوشته شده توسط: سید مرتضی حسینی



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

آرزو
[عناوین آرشیوشده]

  • هر وقت که بارون می زنه...(حسرت خیس)




  •